یکی از بنیادی‌ترین ارزش‌ها در دین اسلام، همدلی و همگرایی میان مسلمانان است؛ تا جایی که اخوّت پس از پذیرش دین و برپاداشتن احکام اسلامی، رکن دوم اسلامیّت به حساب می‌آید و در پاره‌ای آیات قرآن، وظیفه دینداری و شرط رستگاری در دو اصل عبادت و اخوّت یا توحید و اتّحاد خلاصه شده است: «... أن أقیموا الدّین و لا تتفرّقوا فیه» (شوری:۱۳)؛ دین را برپا دارید و درباره آن همستیزی و تفرقه نورزید.
یا در آیه‌ای دیگر، تقوا و همراهی با صادقان، به عنوان دو ستون تدیّن معرّفی شده است: « اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» (توبه:۱۱۹)؛ یعنی از خدای متعال بترسید و همراه راستروان باشید. در احادیث نبوی نیز، تأکید فراوانی بر این اصل هست؛ چنانکه به عنوان نمونه پیامبر (ص) فرموده‌اند: « لاتَدخُلوا الجنّةَ حتّی تؤمنوا و لاتؤمنوا حتّی تَحابّوا ...»یعنی: وارد بهشت نخواهید شد مگر این که ایمان بیاورید و دارای ایمان نخواهید شد مگر این که یکدیگر را دوست بدارید.
در پرتو این آموزه‌ها، مسلمانان نیز دست کم به لحاظ نظری، همگرایی و همبستگی با برادران دینی و وجوب مراعات اخوّت را یک ارزش و یک تکلیف می‌دانند و بر فقدان یا ضعف آن تأسّف می‌خورند و همواره در محافل و مجالس خویش در این باره سخن می‌گویند؛ به رغم همه این ارزش دادن‌ها و سخن گفتن‌ها و آه کشیدن‌ها، واقعیت عینی جوامع اسلامی صورت و سیرت دیگری دارد! راستی چرا این گونه است؟!
می‌دانیم که مسائل اجتماعی، ریشه‌ها و عوامل گوناگونی دارند و لازم است در تطبیق یا تحلیل آنها اهتمام به مؤلفه‌های گوناگون یک مسئله حتماً مدّ نظر قرار گیرد. وجود بستر فکری/عاطفی مناسب، همنوایی فرهنگی و ساختار اجتماعی مناسب، از پیش‌زمینه‌های ضروری کامیابی یک طرح اجتماعی است. ضعف فرهنگ اخوّت در میان ما مسلمانان نیز علل و ابعاد متعدّد فکری، روانشناختی، جامعه شناختی و تمدّنی دارد و تحلیل جامع آن، فرصت فراختری می‌طلبد؛ در این نوشتار کوتاه، فقط به یکی از علل آن می‌پردازیم و آن بُعد فکری و نگرشی موضوع است.
مشاهده رفتار و استماع نظرات مردم و حتّی نخبگان جامعه ما نشان می‌دهد که غالباً شرط اتّحاد و اخوّت را یکسانی باورهای مذهبی، کلامی و سیاسی می‌دانند و تعدّد و تنوّع مذاهب فقهی، مکاتب کلامی و احزاب سیاسی را منافی برادری و از عوامل افتراق امّت اسلامی می‌پندارند و این تصوّر را در قالب گله‌های آرام، نقدهای دریغ‌آمیز و حتّی نفی صریح ابراز می‌دارند. یادم هست چند سال پیش، معلّمی جوان پیش از نماز جمعه در خطابه‌ای سوزناک و آمیخته با تأسّف‌نمایی‌های مکرّر، از تعدّد اسلام‌ها و وجود انواع اندیشه‌ها و گروههای منتسب به اسلام در شهر خویش گله می‌کرد و همگان را فرا می‌خواند که همچون سلف صالح، همه همفکر و هم‌رأی باشند! 
این در حالی است کاملاً برعکس تصوّر ساده‌انگارانه رایج، نفی تعدّد اندیشه‌ها و اخوّت را در یکسان‌سازی باورها جُستن، خود زمینه‌ساز واگرایی و عامل گسترده‌تر شدن شکاف‌هاست‌؛ تاریخ اندیشه‌ها نشان می‌دهد که تحت تأثیر انواع عوامل معرفتی و غیر معرفتی، فرایند معرفت بشر همواره فراورده‌های گوناگونی داشته است و یکسانی فهم‌ها نه ممکن است و نه مطلوب. محدودیّت‌های متنی و زبانی، تفاوت‌های فردی، تکامل‌پذیری عقل و علوم، گوناگونی بستر رشد متفکّران و مفسّران، سطح و عمق فرهنگ رایج، تفاوت انتظارات و پیشفرض‌ها و عوامل دیگری از این دست، امید به یگانگی برداشت‌ها و فهم‌ها را با یأس مواجه می‌سازد؛ اگر تأثیر رذائل اخلاقی همچون تعصّب، فقدان یا ضعف تمایل به درک چیستی و دلایل باورهای مخالف، ترس، طمع، تحریف عبارات و ... را نیز به محدودیّت‌های منطقی بیفزاییم، آن وقت دشواری مسئله چندین برابر خواهد شد. تفاوت نظرات و مذاهب اُسوه‌های تقوا و پرهیزکاری، واقعیتی بی‌نقاب است که طبیعی بودن تضاد اندیشه‌ها و نادرستی جست و جوی اتّحاد در وحدت فکری و مذهبی را آشکارا فریاد می‌کشد. البته قول به تعدّد برداشت‌ها به معنای نسبی‌گرایی مابعدالطبیعی و نیز، یکسانی اعتبار آن برداشت‌ها نیست و باب احتمال خطا و صواب و رجحان یکی بر دیگری همواره باز است.
گذشته از امتناع منطقی وحدت فکری و یکسان‌اندیشی، فرایند پذیرش یا وازنش یک اندیشه نیز فرایندی پیچیده بوده و کافی دانستنن اعتبار یک رأی برای مقبولیت و رواج آن، تصوّری ناسنجیده و ناپخته است؛ زیرا وضوح یا مبهم بودن یک اندیشه و قوّت یا ضعف دلایل در نظر اشخاص، یک موضوع روانشناختی است و کاملاً محتمل و آزموده است که یک اندیشه واحد، برای فردی واضح و برای فردی دیگر، مبهم و پیچیده باشد؛ همچنین ممکن است یک دلیل، صرف نظر از اعتبار ذاتی‌اش، برای شخصی قانع‌کننده و برای دیگری ناکافی و ناپذیرفتنی باشد؛ زیرا نوع دلایل مقبول و میزان قانع‌کنندگی آنها تا حدّ زیادی بستگی به وضع روانی افراد دارد و یک سبک زندگی، ممکن است برخی دلایل و اندیشه‌ها را مؤثّر و واضح و برخی دیگر را ناتوان و مبهم سازد؛ اینکه امروز وزارت ارشاد، ناشران را موظف می‌کند که عبارت: «بر اساس دیدگاه و منابع اهل تسنن» را بر روی جلد کتابهای اهل سنت درج کنند، مؤیّد همین نظر است؛ زیرا در فضای خاصّ جامعه ما، خوانندگان شیعه حتی پیش از مطالعه و سنجش محتوای این کتاب‌ها، تحت تأثیر پیشداوری‌های رایج، اعتبار نویسنده و آرایش را مخدوش می‌دانند و البته، در میان اهل سنّت نیز چنین است.
وقتی یکسانی فهم‌ها امکان منطقی ندارد و مقبولیت آن فهم‌ها در اجتماع نیز، متأثّر از انواع علل و عوامل فردی و اجتماعی است، مبارزه ذهنی/عاطفی یا سیاسی/اجتماعی با تنوّع اندیشه‌ها و تعدّد مذاهب و احزاب نیز، خلاف سرشت فردی و جمعی انسان‌ها و در نتیجه، بحران‌زا و عامل همستیزی و چندپارگی جامعه خواهد بود؛ لذا لازمه ژرف‌اندیشی و واقعگرایی، پذیرش واقعیّت کثرت اندیشه‌ها و برداشت‌ها و قبول تنوّع مذاهب و احزاب مبتنی بر آنهاست. راست است که به دلالت تاریخ و جامعه‌شناسی، این تنوّع‌های طبیعی گاه برای مقاصد هویّتی و سیاسی، استخدام شده‌اند و ترجمه‌ای مذهبی و حزبی از کشاکش‌های دنیاوی و سیاسی به بازار عرضه شده است؛ امّا این را نباید لازمه منطقی دگراندیشی و دگرباشی دانست؛ واقعیت آن است که جامعه بشری، چنان است که معمولاً خیر ناب در آن کمتر یافته می‌شود و با دخالت همین بشر گوشتین و ناطق، اندیشه‌ها و مکاتب و دستاوردهای فرهنگی و تمدّنی، معمولاً منشأ برخی پیامدهای نامطلوب نیز می‌شوند و با زبان پزشکی، داروهای فکری و اصلاحی عوارضی نیز به دنبال خواهند داشت که صد البته باید همواره باید برای کاهش و زدایش آنها اهتمام ورزید. امّا اگر تحت تأثیر ساده‌انگاری و خوش‌باوری، اخوّت را در منع دگراندیشی فکری و سازمانی بجوییم، طرح کارا امّا زیان آور« منع ازدواج برای کنترل طلاق » را اجرا کرده‌ایم!
از سوی دیگر، برادری و همدلی یک موضوع روانشناختی است نه معرفت‌شناختی؛ می‌شود در عین تفاوت و حتی تضادّ فکری، یکدیگر را دوست داشت و لازمه همدلی و همزیستی، همسانی مذهبی و هم‌حزبی بودن نیست. تلازم تحزّب و تعصّب و همراهی تمذهب و تنفّر، یک تلازم روانی و همراهی کاذب است که عاری از واقعیت و محروم از تأیید منطق بوده و ریشه در عواملی چون کاستی‌های شخصیّتی، ضعف مدنی، پرورش یافتن در محیطهای بسته، القائات خانواده و جامعه، تلقین‌های مدارس و احزاب و حکومت‌ها و ... دارد؛ می‌توان شافعی‌وار برخلاف استاد خویش، استحسان را از لیست منابع فقاهت حذف کرد و حتّی آن را بدعت نامید و در عین حال، امام مالک قائل به استحسان را از ژرفای جان دوست داشت و در سوگ او، اشک سیل‌آسا بر دامان فروتنی ریخت! می‌توان همچون امام احمد شاگرد شافعی بود و در عین وازنش برخی آرای استاد، دعا در صبحگاهان برای سربلندی و بهشتی بودن او را تعهّد دائمی ‌خویش قرار داد و ...!
آنچه مذموم و خلاف اخوّت است، نه اختلاف عقل‌ها بلکه اختلاف دل‌هاست! و چنین نیست که لازمه دگراندیشی، همستیزی و دعوا باشد؛ نه تعصّب میوه طبیعی درخت دگرباشی است و نه نزاع، فرزند مشروع دگراندیشی؛ عقل و دل محرم یکدیگرند و فقط آنکه مانند دلّاله‌ای رسوا، این دو محرم را به زنا کشانده باشد، فرزند نامشروعی چون تعصّب و ستیزه‌گری در دامان خواهد داشت!